افسانه مامان کیان جون

نوروز 93 و کلی ماجراهای خوب و بد!

با خوبی ها و بدی ها،هر آنچه بود گذشت... برگی دیگر از درخت زمان بر زمین افتاد... سالی دیگر گذشت... روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد... امسال با اینکه تا روزهای آخر درگیر دانشگاه بودم ولی خدارو شکر به همه کارام رسیدم.البته خیلی فشرده! صبح رفتیم مشهدو و کارای پایان نامه و بعدازظهرش رفتیم خیابون راهنمایی و دو تا مانتو و یه شال و یه روسری گرفتیم و میخواستم کیفم بگیرم که دیگه مغازه ها بستن و همون موقع ساعت 12 شب برگشتیم خونمون. خونه تکونی هم یه روز مامانم اومد کمکم و یه روزم خواهری و بیشتر کارام تموم شد. مامان گلی گفت نگران شیرینی هم نباش خودم بهت میدم فقط برای اینکه یه تف...
1 فروردين 1393
1